واژه‌ی خشونت [وایولنس] از ریشه‌ی لاتین ویولار در لاتین گرفته شده است. این نوع نگاه به کلمات مفید است؛ چون اتیمولوژی یا ریشه‌شناسی اغلب به ما اجازه می‌دهد تا با دقت به زمانی نگاه کنیم که مسائل بیشتر به صورت فطری درک می‌شدند تا زمان حال. «ویولار» یعنی‌ به زور وارد شدن و در دوره‌ی کلاسیک به معنی‌ آسیب زدن، بی‌‌احترامی کردن/ننگین کردن، هتک حرمت کردن/غضب و تجاوز کردن، استفاده می‌شد. 

         مانند همه‌ی کلمات مهم، خشونت نیز دارای معنایی گسترده و استعاره‌ای است. ما در مورد یک «طوفان خشن» صحبت می‌کنیم یا می‌گوییم، «وقتی ماشینم در چاله افتاد دچار یک شوک خشن شدم». اما این آن‌ نوع خشونتی نیست که ما در این مطلب با آن‌ سر و کار داریم. حتی درنده‌خویی حیوانات نیز واقعاً از آن‌ نوع خشونت نیست. یک شیر ممکن است خیلی‌ با خشونت با یک بره رفتار کند اما این یکی از جلوه‌های طبیعت است. شیر به بره‌ای که غریزه او را وادار به کشتن آن‌ می‌کند بی‌‌احترامی نمی‌کند او را مورد غضب قرار نمی‌دهد و به او تجاوز نمی‌کند؛ او فقط بره را می‌کشد. نوع دیگر نگاه کردن به این موضوع این است که هیچ [رشته] پیوند و الفتی بین شیر و بره وجود ندارد که وقتی شیر حمله می‌کند از هم گسیخته شود. حیوانات دارای طیف گسترده‌ای از احساسات هستند ولی تا جایی که ما می‌توانیم تشخیص دهیم، خشم عدالت‌طلبانه یکی‌ از آن‌ها نیست. 

    خشونت، منظور من از [این کلمه]، یک پدیده‌ی انسانی است. ما هنگامی خشن هستیم که به یکدیگر، یا به هر کدام از اجزای محیط زندگی‌ که به طرز هوشمندانه‌ای در هم تنیده و به هم متصل است آسیب برسانیم. اگر این حس در هم تنیدگی/ پیوند/ ارتباط مقدس که خشونت به آن‌ آسیب می‌زند را در بالا‌ترین مرتبه قرار دهید می‌توانید همراه با رزمنده‌ی انقلاب فرانسه، ژاک لوسیران بگویید «خدا زندگی‌ است، و چیزی که زندگی‌ را مورد خشونت قرار دهد بر ضّد خدا است». حیوانات رقابت می‌کنند و یکدیگر را شکار می‌کنند، اما آن‌ها این کار را با [چنان] نظم و تعادل و توازن اسرارآمیزی انجام می‌دهند که می‌تواند تا ابد ادمه داشته باشد. انسان‌ها اینگونه نیستند. وقتی ما یکدیگر را شکار می‌کنیم، شرایط به طرز غیر منتظره‌ای خراب می‌شود، و این [امر] به تخریب کلّ جوامع منجر شده است. اگر بخواهیم صحیح صحبت کنیم، از لحاظ به هم زدن نظم امور، تنها انسان‌ها می‌توانند خشن و یا غیر خشن باشند. 

از دو نظر مفهوم خشونت به عنوان صدمه زدن هم باید محدود شود. اول، حتی در مورد انسان‌ها هم، این خشونت نیست که کسی‌ تصادفاً به دیگر صدمه بزند. قانون این [موضوع] را تشخیص می‌دهد. یک شخص می‌تواند تصادفاً به دیگری آسیب برساند و آنان می‌توانند دوست، باقی‌ بمانند. اتفاقی که همیشه می‌افتد. اما اگر یک نفر به دیگری با قصد و غرض آسیب برساند، یکی‌ از آنان یا هر دوی آنان ناچار می‌شوند که برای از بین بردن [این] آسیب کاری انجام دهند. و این کار، از قضا، قسمتی از روند/ فرایند/ شیوه‌ی عدم خشونت است. 

       دوّم، زمانی که ما متوجه می‌شویم که خشونت تار و پود زندگی‌ را پاره می‌کند. خشونت واقعی نه‌ در عمل، بلکه در‌‌ همان نیت/ قصد صدمه زدن است، و این دقیقاً معنی‌ کلمه‌ی سانسکریت برای خشونت است، «هیمسا». اینجا ما باید به سراغ علم زبان‌شناسی برویم برای یک نکته مختصر اما حیاتی. هیمسا (میم صدای تو دماغی مانند دانز در فرانسه دارد) از ریشه‌ی «هان» به معنی‌ «ضربه زدن، به قتل رساندن» است؛ اما هیمسا گونه‌ی خاصی‌ از آن‌ ریشه تصور می‌شود. این می‌تواند‌‌ همان چیزی باشد که زبان‌شناسان به آن‌ صیغه‌ی تمنی می‌گویند. این نه‌ به معنی‌ عمل بلکه به معنی‌ علاقه یا قصد انجام عمل خاصی‌، در این مورد صدمه زدن است. 

     ذهن ما با این مثال‌های قدیمی آشنا است: «آیا شنیده‌ای که چگونه به اجداد ما گفته شده بود: شما هرگز نباید بکشید... اما من این را به شما می‌گویم، که اگر کسی با برادر خود عصبانی باشد باید به خاطر آن‌ پاسخگو باشد.» در واقع، ما حداقل وانمود به قبول این واقعیت ذهنی‌ می‌کنیم: مگر نه‌ اینکه منشور یونسکو می‌گوید: «جنگ در اذهان مردم شروع می‌شود»؟ اما منظور یاد گرفتن و به‌کارگیری این حکمت و خرد ابدی این است که تنها به یک امر پر واضح از یکسری مدارک مهم تبدیل نشود، بلکه به یک واقعیت عملی تبدیل شده و به کار گرفته شود. 

        بنا بر این تمام خشونت از ذهن بر می‌خیزد. بر همین اساس صدمه‌ی ناشی‌ از خشونت می‌تواند روانی‌ یا روحی باشد و همچنین مادی و فیزیکی‌، که این نکته ما را دوباره به معنی‌ لاتین کلمه‌ی خشونت «هتک حرمت، بی‌‌احترامی» بر می‌گرداند. این، هم خوب است و هم بد. بد به خاطر اینکه پی‌ بردن به این اصل که ما می‌توانیم خشن باشیم در حالیکه فقط اینجا نشسته‌ایم و افکار بد در سر می‌پرورانیم اما به کسی‌ آسیب فیزیکی‌ نمی‌زنیم، آشفته‌کننده است. این اصلاً احساسی‌ آرامش‌بخش نیست. اما اگر واقعیت داشته باشد به هر حال بهتر است که از آن‌ آگاه باشیم. تقریباً تمام رویکرد‌هایی که ما در حال حاضر نسبت به خشونت داریم مردود هستند. بیشتر آن‌ها، حتی اگر بتوانند مشکل را در نقطه‌ای تحت کنترل بگیرند، آنرا در جایی دیگر بد‌تر می‌کنند. رویکرد ما به جُرم هر روز انسان‌های بیشتری را روانه زندان می‌کند، در حالیکه به سختی از آمار جرم و جنایت در خیابان‌ها می‌کاهد. به نظر می‌رسد رویکرد و راه و روش برخورد ما با صلح جهانی ما را به سمت یک رشته جنگ پایان‌ناپذیر سوق می‌دهد؛ «جنگ با مواد مخدر» و «جنگ با تروریسم» شکست‌هایی پر خرج و خشونت‌بار هستند. بنا بر این این یک آسودگی خاطر بزرگ است که بالاخره، انگشت خود را بر روی نبض مشکل قرار دهیم. 

      در سالهای اخیر همه‌ی ما از یک روشنگری دیگر نیز آگاه شده‌ایم. اینکه بگوییم خشونت از ذهن آغاز می‌شود به این معنی‌ نیست که همیشه خشونت بوسیله‌ی اراده آگاه ما اعمال شده است. یک نوع خشونت وجود دارد که ما بدون اینکه کاملاً از آن‌ آگاه باشیم انجام می‌دهیم؛ در واقع خیلی‌ از آنچه ما امروزه ناچاریم خشونت بنامیم از احساس دشمنی سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه از تمایل انفعالی یا حتی غیر آگاهانه‌ی ما برای استفاده از دیگران است. آیا این پیراهن زیبایی که من پوشیده‌ام از یک کارخانه با شرایط کاری خوب برای کارگران در ویسکانسین می‌آید یا از یک کارگاه برده‌داری صنعتی در تایلند؟ 

         آیا آن‌ مرد بی‌خانمان بهای موفقیت کمپانی من است؟ یا بودجه‌ی نظامی هنگفت کشور من؟ آیا جنگلی در جایی ویران شده تا غذائی را برای من بیاورد که اکنون در بشقاب خود به آن‌ نگاه می‌کنم؟ سوء استفاده‌ای که جزئی از ساختار یک سیستم اجتماعی باشد، خشونت ساختاری نام دارد. عبارتی که ما آنرا مدیون یکی‌ دیگر از پژوهندگان صلح به نام «یوهان گلتونگ» هستیم. با وجود اینکه خشونت ساختاری امروزه به دلیل روشی که سیستم اقتصادی مدرن را اداره می‌کند، بسیار شایع است، این پدیده احتمالاً از زمانی که انسان‌ها شروع به سازماندهی و تشکیل جوامع پیچیده کردند، وجود داشته است. زمانی که بودا، قرن‌ها پیش، یک مرد غیر خشن را توصیف کرد از کلمه‌ی «نا‌هانته، نا‌هانیاته» استفاده کرد: او کسی‌ را نمی‌کشد و موجب مرگ کسی‌ نمی‌شود. او به صورت آگاهانه در هیچ سیستمی که به زندگی‌ صدمه می‌زند، شرکت نمی‌کند. حتی در مواردی از خشونت که ما از آن‌ها مطلع نیستیم، موضوع کلیدی نیت [ما] است. یک ضرب‌المثل مشهور در لاتین هست که می‌گوید آنچه سرانجام به صورت عمل جلوه پیدا می‌کند در آغاز یک نیت بوده. کودکانی که در دنیایی پرورش پیدا می‌کنند که قسمتی از آن‌ بر پایه‌ی خشونت ساختاری بنا شده ممکن است خیلی‌ طول بکشد تا از وجود آن‌ اطلاع پیدا کنند، و یا تا زمانی که این اتفاق می‌افتد بدون اینکه بخواهند به بهای سوء استفاده از دیگران، نفع ببرند. کسی‌ آنان را به خاطر این موضوع خشن نخواهد خواند. تنها وقتی که بعد از آگاهی‌ پیدا کردن از این [خشونت] با خیال راحت به این سوء استفاده ادامه می‌دهند، می‌توان آن‌ها را تا حدی خشن نامید، این ممکن است یکی از دلایلی باشد که مردم نسبت به آموزش در مورد خشونت مقاومت می‌کنند. نمی‌توان عضویت ناخواسته در یک سیستم غلط را خشونت نامید؛ به عبارت دیگر، آگاهی‌ سرکوب‌شده با آگاهی‌ که هنوز کسب نشده تفاوت دارد. 

      همه‌ی این ملاحظات درون تعریف بسیار سودمند و ارزشمند گالتونگ از خشونت گنجانده شده‌اند: خشونت یک توهین قابل پیشگیری به نیازهای انسانی است. این تعریف، خشونت مخفی‌شده یا ساختاری را که من توصیف کردم، در معرض دید قرار می‌دهد. خشونتی که راه خود را عملاً در تمام نهاد‌های جوامع شناخته شده پیدا می‌کند. اما این تعریف حاکی از یک نکته‌ی بسیار مهم در مورد هر نوع خشونتی است: کلمه‌ی اجتناب‌پذیر اشاره به این می‌کند که زندگی‌ می‌تواند بدون چنین تحقیر‌هایی نیز وجود داشته باشد، و اینکه در یک دنیای ایده‌آل تمام انواع خشونت می‌تواند اجتناب‌پذیر باشد. این نکته، رکن مهمی در ایمانی است که در میان تمام افرادی که در طول تاریخ به امکان وجود عدم خشونت به صورت گسترده ایمان دارند، مشترک است. زمان ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. تصادف‌ها اتفاق می‌افتند، درگیری‌ها گریزناپذیر هستند، مشاجرات معمولاً پیش می‌آیند. اما هیچیک از این‌ها لازمه‌ی ایجاد خشونت نیستند. درگیری‌ها و مشاجرات می‌توانند به صورتی خلاقانه بدون خشونت حل و فصل شوند. خشونت یک بدی غیر ضروری است. 

     اینجا دوباره قدرت ائتلافی می‌تواند مفید واقع شود. در یک سطح عمیق هر کس که خشونت واقعی اعمال کند، مثلاً نیت آسیب به دیگر را در دل‌ بپروراند، از‌‌ همان نیت هم آزار می‌بیند چه برسد به عواقب عملی که نتیجه‌ی آن‌ نیت است. همه‌ی ما تا حالا در مورد سندرم استرس بد از جراحت یا پی‌.تی‌.اس.دی شنیده‌ایم. اما یک مفهوم جدید وجود دارد که روان‌شناسان در حال تحقیق در مورد آن‌ هستند به نام استرس آسیب‌زای ناشی‌ از آماده شدن، که دقیقاً اینگونه ضربه‌ی روحی را به استناد می‌رساند. خشونت به هر دو طرف آسیب می‌رساند. اگر تاری که بین دو طرف دعوا وجود دارد، پاره شود هر دوی آن‌ها این پاره شدن را حس می‌کنند (در واقع در یک معنای فرا‌تر، هر کسی‌که در این شبکه بوده این پارگی را حس می‌کند). پس خشونت، مسئله‌ای است برای روان‌شناسان قبل از اینکه سؤالی برای جرم‌شناسان و قانونگزاران باشد. و سن آگوستین، بار دیگر، (کسی‌ که ذهن را به گونه‌ای می‌شناخت که شاید تعداد بسیار محدودی در دنیای غرب ذهن را [آنگونه] بشناسند)، آن را به زیبایی بیان کرده است: «تصور کنید کسی‌ از این موضوع آگاه شود که دشمن او می‌تواند به اندازه‌ی نفرتی که او نسبت به دشمنش در خود می‌پروراند به او آسیب برساند.» 

          در فرهنگ مدرن ما، شاید بهترین راهی‌ که از آن می‌توانیم به اهمیت این اصل پی ببریم، شواهد گسترده‌ی پزشکی در مورد اینکه نفرت و عدم توانایی بخشیدن دیگران با سلامتی ما چه می‌کند، باشد. خشونت طبق هر تعریف معناداری، پدیده‌ای است که برای ترمیم شدن/بهبود یافتن فریاد می‌کند. چیزی که در یک دنیای ایده‌آل انسان‌ها در مورد یکدیگر اعمال نمی‌کنند یا در مورد محیط زیست خود و یا هر کدام از ساکنین زنده‌ی آن‌. شاید قادر باشیم انسان‌ها را از اعمال خشونت باز داریم، اگر بتوانیم به گونه‌ای آنان را از این موضوع آگاه کنیم که آن‌ها با صدمه زدن به قربانی خود، به خودشان نیز آسیب می‌زنند. این فکر را در پس ذهن خود نگاه دارید چون این یک راه کاملاً جدید برای کنار آمدن با خشونت است. این راه جدید کلیدی است برای دنیای جدیدی که در جستجویش هستیم.